امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

حال بد مامانی

جمعه شب بود مهمون داشتیم یهو احساس دل درد کردم یکم عرق نعنا خوردم بهتر نشدم و بدتر وبدتر شدم طوری که اصلا شب نخوابیدم. صبح داشتم بابایی رو بیدار میکردم بره سر کار که دیدم خاله فاطمه داره گریه میکنه پاشدم دیدم اونم مثل من شده.خلاصه 2تایی داشتیم از درد به خودمون میپیچیدیم بابایی خیلی اصرار کرد که حتما بریم دکتر .گفتم باشه ولی هر جور حساب کردم دیدم نمیشه امیر عباسو چیکار کنم.بعد بابایی مرخصی گرفت موند خونه امیر و نگه داشت ما رفتیم دکتر.وای چقدر بد بود ایشالا دیگه هیچ وقت اینجوری نشم.دکتر هرچی دارو داده بود خواب آور بود.من میخورم میخوابیدم. امیرم همینطور همش خواب بود چون شیر منو میخورد.شب همچنان حالم بد بود دوباره رفتم دکتر سرم , مپول ز...
1 مرداد 1392

سلام ما اومدیم

سلام امیر عباس گل پسر ناز مامان .......... فدای قشنگیات بشم منننننن الهی قربون غر غر کردنات گریه هات خندیدنت ......ملچ مولوچ خوردن دست نازت.......خلاصه مامان دربست قربون شماست ماشالا شیطون شدی همش میخوای من بشینم  پیشت باهات حرف بزنم تا میرم توی آشپزخونه یکم کارامو بکنم میبینم با بغض داری به من نگاه میکنی تا بهت میگم چی شده گل پسرم میزنی زیر گریه و دیگه ساکت نمیشی.همش کارام میمونه غذا هم به زور میتونم درست کنم از توی آشپزخونه  با صدای بلند باهات حرف میزنم اینجوری یه یک ربع بهم وقت میدی تا غذامو درست کنم. همش باید زنگ بزنم یکی بیاد خونمون پیش شما بشینه تا من کارامو بکنم. الان ٢هفته میشه که خونه رنگ یه جارو به خودش ندیده...
3 تير 1392

عید مبعث و سالگرد ازدواج و 2ماهگی گل پسر

سلام گل پسر من 2ماهگیت مبارک مامانی جونممممممم امروز به ماه قمری سالگرد عروسی من و بابایی.. گل پسر مامان امروز هر وقت نگاهت میکنم هزار بار خدارا شکر میکنم که خدا یه همچین پسر نازی به من داده. شدیدا دلم برای بارداریم تنگ شده و اینکه شما توی دل مامانی لگد میزدی . قربونت الان خوابیدی چقدر ناز یه عکس ناز ازت گرفتم  فدای چشمای گردت بشم مامانی عکس قبل از 40 روزگی ...
17 خرداد 1392

طریقه خوابیدن امیر عباس

سلام پسر خوابالوی مامان وقتی میخوابی همش خوابت خرگوشیه و تند تند بیدار میشی.مامان جون وقتی دید اینجوری میخوابی شما رو شکل یه ساندویچ خوشمزه پیچید و شما یه خواب سیر رفتی و از اون روز من هم همش شما رو ساندویچ میکنم و شما چند ساعتی تخت میخوابی اینم عکسهاش چرا منو اینجوری کردین بازم کنید وگرنه....... بازم نکردید اینجوری شد..... ما پیروز شدیم و پسر خوابید ...
13 خرداد 1392

اندر احوالات ما

سلام امیر عباسم.گل پسر شیطون و غر غرو مامان این چند روز واقعا زیاد غر غر کردی و مامانی رو مجبور کردی که شما رو پستونکی کنه البته اصلا بلد نیسیتی پستونک بخوری ولی با کمک من یکم توی دهن نگه میداری............. آخش مامان کمکم کن.. ولش کنم چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینجوری میشه غر غر کردنهای شما از این قرار بود روز 4شنبه شب رفتیم پارک ولایت سیرک خلیل عقاب اونجا با اینکه سر و صدا زیاد بود ولی خوابیده بودی یکمی که گذشت بیدار شدی چراغها رو نگاه کردی دوباره شیر خوردی و کلی  گریه کردی بعد توی بغل خاله سمانه خوابت برد و من هم قسمتهای زیادی از برنامه ها رو نفهمیدم چی شد خلاصه تا ساعت 11 شب اونجا بودیم شما هم خواب...
13 خرداد 1392

ما اومدیم

سلام به همه ی دوستانم   اومدم خاطره مشهدمون به همراه امیر عباس رو براتون بگم... جمعه راه افتادیم با قطار به سمت مشهد ساعت٥ بعد از ظهر.امیر عباس گل ما هم پسر خوبی بود و فقط خوابید بیدار میشد شیر میخورد و میخوابید....ولی من از ترس اصلا خوابم نبرد طبقه بالا هم خوابیده بودم همش میترسیدم که بیوفتم امیرم پیشم  بود بیشتر هراس داشتم که نیوفتیم خلاصه بیدار بودم بالا سر امیر نشسته بوم امیرم بیدار بود یهو قطار یه صدای وحشتناک داد من بلند گفتم وای این صدای چی بود؟؟؟؟امیرم بلند زد زیر گریه ترسیده بود من خیلی از کارم پشیمون شدم کاش داد نزده بودم چون توی مسیر برگشت هم هرجا قطار اون صدا رو میداد امیر بغض میکرد گریه میکرد. خلاصه رس...
7 خرداد 1392

کمک.......

سلام به همه ی دوستان خوب من و امیر عباسم... اومدم ازتون کمک بگیرم؟؟؟؟؟؟؟ ...گل پسرم چند روزه که صورتش شدیدا قرمز شده وجوش ریخته بیرون و همش صورتشو میماله به لباسهای ما معلومه که میخاره.به خاطر زردیش بهش قرص فنوباربیتال میدم.که البته از امروز بهش نمیدم. نمیدونم از اثرات قرصه یا اینکه لیموشیرین بهش دادم حساسیت  زا بوده .بردمش دکتر بهش کرم مربوط کننده داد میزنم اما خوب نشده. چی کار کنم خیلی ناراحتش هستم  چی بهش بدم بهتر بشه؟؟؟؟؟؟؟ تازه یه خبر خحوب هم دارم قراره جمعه گل پسرمو ببریم مشهد پابوس امام رضا... نایب الزیاره از طرف همتون هستیم ...
1 خرداد 1392

کارهای گل پسر

  سلام به گل پسر مامان..... سلام به یگانه عشق مامان...... گل پسرم این روزها خیلی با نمک شده  وقتی بیداره همش به لوستر خیره میشه به گلهای بالای اپن خیره میشه و یهو یه خنده بلند میکنه..... وقتی عوضش میکنم  خیلی خوشحال میشه همش دست و پا میزنه وقتی میفهمه میخوام پوشکش کنم بغض میکنه گریه میکنه... دست و پاهاشو خیلی دوست داره اصلا نمیزاره حتی 1ثانیه  هم دستشو بگیریم  زود میزنه زیر گریه.امروز میخواستم دستشو توی کتاب قصه امیر عباس بکشم با این که خواب بود اما به محض اینکه دستشو میگرفتم روی کاغذ میزاشتم دستشو میکشید و سفت میکرد آخرش هم یه دست غول کشیدم اینقدر بزرگ شده که نگو هر انگشتش اندازه دست آدم بزرگها شده....
28 ارديبهشت 1392