امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

ما اومدیم

1392/3/7 20:08
نویسنده : مامان ناهید
520 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستانم

 

اومدم خاطره مشهدمون به همراه امیر عباس رو براتون بگم...

جمعه راه افتادیم با قطار به سمت مشهد ساعت٥ بعد از ظهر.امیر عباس گل ما هم پسر خوبی بود و فقط خوابید بیدار میشد شیر میخورد و میخوابید....ولی من از ترس اصلا خوابم نبرد طبقه بالا هم خوابیده بودم همش میترسیدم که بیوفتم امیرم پیشم  بود بیشتر هراس داشتم که نیوفتیم خلاصه بیدار بودم بالا سر امیر نشسته بوم امیرم بیدار بود یهو قطار یه صدای وحشتناک داد من بلند گفتم وای این صدای چی بود؟؟؟؟امیرم بلند زد زیر گریه ترسیده بود من خیلی از کارم پشیمون شدم کاش داد نزده بودم چون توی مسیر برگشت هم هرجا قطار اون صدا رو میداد امیر بغض میکرد گریه میکرد.

خلاصه رسیدیم توی اتاق ما میخواستیم بخوابیم امیر آقا خوابشو کرده بود بیدار بود و نزاشت هیچ کس بخوابه . به زور خوابش کردیم مامان من  و مامان آقای شوهری رفتن برای صبحانه و من و بابایی موندیم بچه رو خوابوندیم و رفتیم صبحانه و کلا شیفتی بچه داری میکردیم.رفتیم حرم جای  همه ی دوستان خالی تا اونجا که یادم بود برای همه دعا کردم.با دستای کوچولوی امیرم برای همه دعا کردم.

ولی به دلیل اینکه نمیذاشتن دوربین ببریم هیچ عکسی از حرم نداریم.بجز روز آخر که بابایی با گوشیش ازمون عکس گرفت.

توی حرم نی نی ما همش به آدما نگاه میکرد وقتی کسی میومد طرفش لپشو میکشید میزد زیر گریه.Yellow Head Funny Smiley

چون توی حرم خنک بود امیر  میگرفت تخت میخوابید Yellow Head Funny Smileyبخصوص شبا و وقتی میرسیدیم خونه امیر عباس بیدار میشد و دیگه نمیخوابید منم که از صبح نخوابیده بودم  ٢دستی میزدم توی سرم که ای وای من خوابم میاد خلاصه یکم من بیدار میموندم یکم بابایی یه کم هم مامان بزرگها تا صبح بشه.کار هر روزمون بود.روز آخر هم ناهار قرمه سبزی بود جای همه خالی یه بویی پیچیده بود نشد من نخورم خوردم و از همان لحظه چشمتون روز بد نبینه ما هم ساعت ٥ بلیط برگشت داشتیم تمام مسیر امیر عباس گریه کرد قطار رو گذاشته بود روی سرش اصلا آروم نمیشد منم سرما خوردم نمیتونستم  نبات بخورم یکم به شما آب جوش و نبات دادیم بهتر میشدی اما دوباره که شیر میخوردی همون آش و همون کاسه.....

و همچنان تا صبح نخوابیدیم.وقتی رسیدیم  خدارو شکر شما خوابیدی و من تونستم یه خواب سیر برم.

ولی سفر خیلی خوبی بود با تمام خوبی هاش گذشت.بدی که نداشت خدارو شکر گریه های امیر عباس هم همشون شیرینه.

به حق امام رضا ایشالا همه ی دوستان طلبیده بشن امام رضا و حاجتشونو بگیرن

قضیه مشهد رفتن ما واقعا ماجرای جالبیه بابایی از طرف سر کار ثبت نام کرده بود معمولا همه ١سال و این حدودا توی نوبت میمونن اما برای ما زود درآمد و اینا همه واقعا اولا لطف خدا بود بعد اینکه امام رضا به واسطه صاحب اسم پسرم مارو طلبید.توی حرم خانومه میگفت ببینید چه کار خیری کردین دست چه فقیری رو گرفتین به واسطه کدوم کار خیرتون امام رضا توی این روزهای خوب شمارو طلبیده .من همون موقع به پسرم نگاه کردم واقعا گریم گرفت خدایا شکرت به خاطر بی گناهی  امیر عباسم ما رو طلبیدی.واقعا شکر.

برای زینب عزیزم مینویسم بدونه روز وفات حضرت زینب ما اونجا بودیم و از ته ته ته دلم برای خودش و کوچولوش آرزوی سلامتی کردم و آرزو کردم به زودی طلبیده بشه.به حق حضرت زینب ایشالا به سلامتی بارداری خوبی داشته باشه.

وقتی گنبد رو دیدم ناخداگاه اولین اسمی که یادم اومد سعیده جان مامان طهورا بود که برای سلامتیش دعا کردم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

زینب مامان دونه سیب
7 خرداد 92 23:45
سلام ... رسیدن بخیر ...
ناهید جونم شما همیشه به من لطف داری عزیزم ...
انشالله روزی هرسالت سفرهای زیارتی بشه و به زودی حرم امام حسین وعوت بشی انشاااااااااااااااااااااااااالله


سلام مرسی عزیزم.انشاالله
مرجان مامان آران
8 خرداد 92 17:42
رسيدن بخير عزيزم زيارتتونم قبولل امير عباس خوشگلمو ببوس
مامان ایلیا
11 خرداد 92 15:43
سلام ناهیدجون. زیارت قبول خانمی.ایشالله به امیدخدا ماهم 24 خرداد بلیط داریم برای مشهد واولین سفر 3 نفره مونه.. ایشالله ایلیا هم مثل امیرعباس جون آروم باشه
مامان ایلیا
12 خرداد 92 16:01
سلام عزیزم.مرسی از لطفت من حدود 20 روزی هست که به ایلیا پستونک دادم وراحت سینمومیگیره. فقط یه موقع هایی که دل درد داره لجوجی میکنه و بد سینمو میگیره.