امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

سخنان پسری - عینکی شدن گل پسر

سلام به همه دوستان عزیز. بعد از چند وقت تاخیر اومدم براتون از شیرین کاری های پسرم بگم. عشق مامان از وقتی به حرف افتاده تقریبا 4-5 ماهی میگذره. اسم منو خیلی ناز صدا میکنه و تقریبا از وقتی که از خواب بیدار میشه تا لحظه خوابیدن دوباره مدام میگه " ماما نایید " .الان که داشتم میخوابوندمش شیرشو که خورد گفت شی شی فکر کردم مثل همیشه منظورش شعر خوندنشه گفتم شعر بخونم گفت " نه شی بریز برا عباس " و به داخل شیشه شیرش اشاره میکرد.یعنی ی عالمه بوسش کردم چقد چسبید بهم.امشب وقتی بابا مهدیش زنگ درو زد امیر عباس روی پنجه های پاش تند تند بالا پایین میپرید و میگفت " بابا میتی ". عاشق دا...
25 آذر 1393

1روز مانده تا 1سالگی گل پسرم

    سلام عشق مامان سلام زندگی....سلام هستی مامان سلام سلام سلام گل مامان اومدم برات از 1سال با هم بودنمون بنویسم. از 1سال شادی و خوشحالی و مریضی و سلامتی شما 1سال گذشت....اصلا باورم نمیشه....چه زود گذشت...انگار همین دیروز بود فتم بیمارستان صبح زود با بابایی و مامان جون و بابا حاجی.بارون میومد همونطور که همیشه دوست داشتم روز زایمانم بارون بیاد.انگار اسمون از اینکه یه فرشتشو زمینی میکرد داشت گریه میکرد. ای خدا جونم شکر میکنم بابت همه ی نعمتهایی که بهم دادی و 1000 بار شکر میکنم بابت دادن نعمت زیبای فرزند. خدایا ممنونم از اینکه منو لایق مادر شدن دونستی خدایا ممنونم که تونستم 1سال برای فرزندم مادر خوبی باشم.خ...
16 فروردين 1393

یه پست پر عکس

سلام سلام اومدم با یه عالمه عکس از چند ماه پیش تا الان. اینجا هنوز نمیتونست باایسته....کوشولو بودیااااااااااااا اینجا داشتی با تعجب به جوجو که تخم میزاره نگاه میکردی و میزدیش اینجا هم عکس فکر کنم 10 ماهگیت بود اینجا 4 ماهگی گل پسرم بازم عکس هست اما تو گوشی باباییایشالا به زودی اونارو هم میزارم     ...
12 فروردين 1393

دلم تنگ ه مامان جون

سلام عشق مامان.اینروزا همش یاد بارداریم میوفتم.پارسال این موقع ها تو دلم بودی و روز شماری میکردم که بیای بیرون.خیلی خوب حس روز زایمان یادمه.یادش بخیر.عشق مامان چه زود میگذره.الان 1سال از داشتنت میگذره و من هر روز بیشتر بهت وابسته میشم.دلم برای نوزادیت تنگ شده.وقتی شبا تا صبح نمیخوابیدی و مدام دستت تو دهنت بود انگار آبنبات داشتی میخوردی.دلم براى تپلیهات تنگ شده.دلم برای لگد زدنات تنگ شده.عشق مامان اینقدر دوست دارم که نمیدونم چه کلمه ای برات بکار ببرم.چند روز دیگه وقت آتلیه داری.چند روز پیش هم رفتیم آرایشگاه مثل یه مرد نشستی و خانوم موهاتو کوتاه کرد اصلا اذیت نکردی مرد بزرگ مامان.دوست دارم عشق مامان . ...
9 فروردين 1393

ثبت خاطرات

سلام گل پسرم.... الهی مامان فدای خنده های بلندت بشه که الان داری با خاله بازی میکنی و کلی میخندی. فدای توپ بازی کردنت برم که تا بابابیی رو میبینی میری سمتش که باهات توپ بزی کنه. خیلی زمان داره زود میگذره دوست دارم تک تک لحظات باهم بودنمون رو ثبت کنم هم عکس هم فیلم هم نوشته .اما اصلا نمیرسم.ماشالا شیطون شدی همش میری دستتو میگیری به میز تلویزیون بلند میشی و  بعد میوفتی همه جای خونه رو بالش گذاشتم و نمیشه اصلا برداشت چون شما به همه جا سرک میکشی.چند روز پیش رفتی جا کفشی رو باز کردی وایستاده بودی روی طبقه اولش و داشتی تلاش میکردی برای رفتن به طبقه دوم که من رسیدم. از مبل ها هم که کاملا بالا میری و از پشت برمیگردی.مدام توی آش...
14 آذر 1392

....

سلام سلام عزیزم پسر ناز مامان امروز بعد از کلی مهمون داری و مهمونی رفتن و عروسی رفتن اومدم برات بنویسم. عشقم خیلی پسر خوبی بودی این چند روزه. مامان جون و زن عموی من با بچه هاش اومده بودن خونمون کلی خوش گذشت پارک رفتیم گشتیم شما هم ماشالا آروم بودی و من کلی توی پارک بازی کردم. چند روز بعغدش عروسی دعوت بودیم. عروسی اپسر خاله من  که میشه پسر عمه بابایی. اونجا هم مدام دست همه میچرخیدی اما من کفشام بد بود و از شدت پا درد نتونستم برقصم. شما خیلی خوش تیپ شده بودی اینم عکسش.... بگیذ ماشالا   اینم عکس مدل خوابیدن شما و یه خبر جدید و اونم اینمروارید کوچولو به نظرم داره در میاد آخه لثه ی ...
6 مهر 1392

بپر بپره بپر

سلام امیر عباسم.گل من الان که دارم اینارو برات مینویسم داری روی صفحه کلید به دستای من نگاه میکنی و سرت مدام این طرف و اون طرف میره و گاهی همیه ضربه کمک من روی صفحه میزنی.قند عسلم فدات بشم که وقتی روی پا نگهت میداریم و میگیم بپر بپره خودتو بالا پایین میکنی.دقیقا مثل الان که داری میپری.قربون اون چشای گردت برم که داری صفحه کلید رو نگاه میکنی. اینم عکس گل بسر در حال بپر بپر کردن   ...
17 شهريور 1392