امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

بازم بىماری

بازم پسرم مریض شده. بعد از درگیری با بیمارستان لقمان و انتقال به مرکز طبی اونجا  بدون اینکه بهمون بگن جا ندارن مارو پذىرش کردن و تا شب کنار دیوار توی راهرو موندیم و 2تا بچه رو 1تخت.اصلا صندلی نبود بشینیم تا شب دیدیم خبری نه از دکتر و نه از پرستار بچم تب کرد هیچ کس جوابمونو نمیداد. خلاصه بارضایت خودمون رفتیم بیمارستان کودکان تهران بستری شدیم. بعد از مرخص شدن اومدیم خونه گفتن اسهال بعد از تشنج طبیعیه.چند روز گذشت امیر عباس اسهالش بدتر و بدتر شد تا اینکه 3شنبه وضعش بدتر شد.بردمش دکتر گفت اگر تا فردا خوب نشد ببر بستریش کن .ما هم دیدیم حالش بده میخواستیم بریم بستریش دکنیم که بابام گفت بهش خاکشیر خفه با کته ماست بدید.بابام اومد خودش ...
20 دی 1392

تب و تشنج

سلام خدمت دوستان گلم.اومدم از ماجرای این چند روز براتون بگم. جمعه صبح ساعت 7پاشدم به امیر عباس شیر بدم که دیدم تب داره دماسنج گذاشتم دیدم 38.9ترسیدم تند تند پاشویه کردم دوباره گرفتم دیدم 37.5شده  استامینفن دادم خوابید.ساعت 9بیدار شد دیدم دوباره تب کرده دماسنج گذاشتم همون 38.9 بود بابا مهدی رو بیدار کردم که امیر عباس رو ببرم دکتر که یهو امیر تو بغلم بدنش خشک شد من از ترس پرتش کردم تو بغل باباش و رفتم زنگ همسایمون رو زدم بعد زنگ زدم اورژانس گفت به پهلو بخوابونش بعد سرشو بده بالا.باباش همین کارو کرد و امیر نفسش بالا اومد و گریه کرد.اورژانس رسید و شروع کرد به پاشویه کردن و بعد رفتیم سوار آمبولانس شدیم رفتیم بیمارستان لقمان خدا ...
10 دی 1392

سالگرد عقد

سلام عزیز دلم.فدای قد و بالات بشم من. مامانی امسال چهارمین سالگرد عقد من و بابایی.البته دیروز بود.امسال با همه سالها فرق داشت.امسال تو گل زندگی و ثمره زندگیمون پیشمون بودی.عشقم الان چند روز سرما خوردی و بجز شیر من چیزی نمیخوری. درم باهات کار میکنم اجازه گرفتن رو یادت بدم.هجاهای اجازه رو میگی اما هنوز دستتو مثل من نمیکنی.توی سالگرد عقدمون بابایی برام یه دسته گل ناز گرفت و من هم چون نمیرسیدم برم بیرون خرید کنم ناهار خوش مزه پختم.لازانیا خیلی خوشمزه. الان چون با موبایل مطالبو نوشتم نمیتونم عکس بزارم.ذراستی دوستای گلم  توی فیسبوک با نام ناهید خواجه وندی هستم دوست داشتید سر بزنید
24 آذر 1392

ثبت خاطرات

سلام گل پسرم.... الهی مامان فدای خنده های بلندت بشه که الان داری با خاله بازی میکنی و کلی میخندی. فدای توپ بازی کردنت برم که تا بابابیی رو میبینی میری سمتش که باهات توپ بزی کنه. خیلی زمان داره زود میگذره دوست دارم تک تک لحظات باهم بودنمون رو ثبت کنم هم عکس هم فیلم هم نوشته .اما اصلا نمیرسم.ماشالا شیطون شدی همش میری دستتو میگیری به میز تلویزیون بلند میشی و  بعد میوفتی همه جای خونه رو بالش گذاشتم و نمیشه اصلا برداشت چون شما به همه جا سرک میکشی.چند روز پیش رفتی جا کفشی رو باز کردی وایستاده بودی روی طبقه اولش و داشتی تلاش میکردی برای رفتن به طبقه دوم که من رسیدم. از مبل ها هم که کاملا بالا میری و از پشت برمیگردی.مدام توی آش...
14 آذر 1392

سام سلام سلام

سلام به همه دوستان خوبم و دوستان امیر عباسم. اومدم براتون از کارای گل پسرم بگم...... البته این روزا حسابی منو مشغول خودت کردی و من اصلا به هیچ کاری نمیرسم همش دارم با شما بازی میکنم. که البته ناراضی هم نیستم. خداراشکر که تو هستی. از 6 ماهگی بگم که غذا رو شروع کردم ماسالا خوب غذا میخوردی  هرچی میدادم خوب میخوردی تا اینکه یه روز بعد از غذا خوردن نفست شروع کرد به خس خس کردن قرمز شدی مثل لبو و صورتتو میخاروندی و گریه میکردی منم سریع بردمت دکتر دکتر هم برات یه امپول نوشت و گفت همین الان بزن و اینجا بشین تا ببینم چطور میشه. مامان الهی قربونت برم خیلی سخت بود باهات گریه میکردم تا اینکه خوابیدی و بهتر شدی. اومدیم خونه و...
30 آبان 1392

مشاوره پایش آفتاب

١شنبه ساعت 9 صبح نوبت مشاوره پایش داشتی گل پسرم. با هم رفتیم  پیش خانم دکتر ما اولین نفر بودیم و خانم دکتر فوق العاده پر انرژی. رفتیم پیش خانم دکتر در مورد کارای شما ازم سوال کرد و شروع کرد یه سری نکات رو گفتن اینجا برای دوستانم میگم ایشالا که به دردشون بخوره 1.میگفت بچه ها توی 6 ماه غذا خوردنشون شروع میشه.برای اینکه بهتر با غذا ارتباط برقرار کنن باید یه زیر انداز با رنگهای جذاب بندازیم بعد یه بشقاب دست ما یه بشقاب دست نی نی یه قاشق ما یه قاشق نی نی و بزاریم هر وقت که خواست حتی دستشو توی ظرف غذا بکنه تا بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه نباید مانع از دست زدن بچه به غذا بشیم. 2.بازی پیدا  و پنهان با بچه انجام د...
30 مهر 1392

دندون دوم

سلام گل پسر من سلام امیر عباسم . ببخش این چند روز خیلی سرم شلوغ بود واقعا نمیرسیدم به وبلاگت سر بزنم آپ کنم .اما الان کلی خبر دارم چند روز پیش یعنی ١٧ مهر رفتم مرکز بهداشت برای واکسن ٦ ماهگی  اول قد و وزنتو گرفتن همه چیز خوب بود بجز دور سر شما که بازم بزرگ بود.هرچی من میگم دکتر گفته طبیعیه بازم اینا هی میگن نه ببر دکتر بازم ببینه. خلاصه من گفتم باشه بازم میبرم دکتر.اما نمیبرم آخه طبیعیه سر پسر دختر خاله منم بزرگ بود سر عمه جونی شما هم بزرگ بوده و اصلا مشکلی نیست تازه میگن کله گنده ها باهوش ترن. بعد رسید نوبت واکسن زدن خانومه گفت ما تاریخ٢٠/٧زدیم براتون الان نمیزنیم گفتم آخه میخوام برم مسافرت گفت عیب نداره اونجا ببر بز...
30 مهر 1392