همچنان منتظریم

سلام عشق مامانی خوبی؟

خوش میگذره؟از تکونهایی که میخوری کاملا مشخصه که دیگه طاقت نداری میخوای بیایی بیرون...

شنبه با مامان جون رفتیم دکتر اخه بابایی کار داشت دکتر گفت خدارا شکر همه چیز خوبه مامان جون صدای قلب نازتو شنید قربونش برم از ته دل میخندید.فداش بشم کلی اذیتش کردم مامان جونو بیچاره از ساعت ٥ تا ٧تو بیمارستان با من بود دکتر هم تاریخ زایمانو عقب انداخت ولی مامان جون به من میگه زود زایمان میکنی آخه خیلی کار میکنم اصلا بیکار نمیشینم.البته لگنم خیلی درد میکنه نمیتونم زیاد راه برم ولی با این حال زیاد کار میکنم.مامان جون هم دیروز صبح رفت جاش خیلی خالیه.همش دلم میگیره یادش میافتم........من مامانمو میخواممممممممممممممم

خدایا چقدر دوری از خانواده سخته........

الانم که دارم مینویسم شما همش داری محکم به مامانی لگد میزنی

جریان پلاکت همچنان ادامه داره امروز رفتم آزمایش خون دادم ٤ شنبه هم سونو دارم.

امیر عباسم زودی بیا بغلم گل پسرممممممممممممممم

تازه دیشب با بابایی کلی عکس گرفتیم به جای اینکه بریم آتلیه خودمون عکس گرفتیم ایشالا درست شد حتما عکساشو میزارم

فعلا باید برم شام درست کنم.گل پسرم همچنان منتظر اومدنت هستیم تا ١٤ فروردین ٢٣روز مونده .پس زودی بیاااااااااااااااااااااا