اتفاقات 2 هفته قبل

سلام گل پسر مامان.خوبی قند عسل؟؟؟؟؟

ایشالا که خوب هستی.البته ٢روزه خیلی کم تکون میخوری اما بازم شیطونی میکنی.گل پسرم این چند روز هوای تهران خیلی آلوده بود و من از ١ شنبه تا امروز صبح توی خونه بودم و اصلا جایی نرفتم .امروز صبح با بابا بزرگ و مامان بزرگ و بابایی رفتیم بهشت زهرا.تورو به بابابزرگ و مامان بزرگ بابایی نشون دادم و ازشون التماس دعا داشتم.گل پسرم از این روزهای با هم بودنمون بگم که خیلی خوبه الان ٢روزه که خداراشکر حالت تهوع ندارم.ولی با اینکه خیلی شمکم بزرگ نشده اما وقتی میشینم یا میخوابم خیلی سخت از جا بلند میشم.موقع غذا خوردن هم اصلا نمیتونم روی زمین بشینم سریع شمکم درد میگیره.

عشق مامان خیلی دلم گرفته دلم یه مسافرت میخواد دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کس نباشه اما نمیشه.

امروز داشتم حساب میکردم ببینم کی به دنیا میایی که دیدم این هفته چقدر دیر میگذره..........و تقریبا ١٦ هفته دیگه مونده.اما ایشالا به سلامتی بیای توی بغلم.

از درسام هم که بگم اصلا از اول ترم درس نخوندم و برای امتحانهام نگرانم.بابایی تنبل هم که حتی یه روز هم دانشگاه نرفت.فکر کنم تا الان حذف شده باشه دیگه..

اینم عکس شما توی دل مامانی:

راستی مامانی من هم امروز رفت کربلا خوش به سعادتش ایشالا به سلامتی برگرده.

مامان جونی هفته قبل اومدن خونمون برات کلی وسیله خرید آورد.لباس هندونه_سشوار_لباس سرهمی_و٢تا پیرژامه که برای خنده دوخته برات خیلی نازن عکس هاشون رو بعدا میزارم الان خوابم میاد.

٢٤/٩ سالگرد عقد منو بابایی.یه سوپرایز فوق العاده دارم براش....الان نمیگم چون میاد اینجا میخونه ولی بعدا حتما میگم.امسال ٣سال تموم که منو بابایی با هم ازدواج کردیم.خدارا شکر که خدا مرد به این خوبی رو سر راه زندگی من قرار داد.

خدایا شکرت.