امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

نی نی کوچولوی من

سلام ما اومدیم

سلام امیر عباس گل پسر ناز مامان .......... فدای قشنگیات بشم منننننن الهی قربون غر غر کردنات گریه هات خندیدنت ......ملچ مولوچ خوردن دست نازت.......خلاصه مامان دربست قربون شماست ماشالا شیطون شدی همش میخوای من بشینم  پیشت باهات حرف بزنم تا میرم توی آشپزخونه یکم کارامو بکنم میبینم با بغض داری به من نگاه میکنی تا بهت میگم چی شده گل پسرم میزنی زیر گریه و دیگه ساکت نمیشی.همش کارام میمونه غذا هم به زور میتونم درست کنم از توی آشپزخونه  با صدای بلند باهات حرف میزنم اینجوری یه یک ربع بهم وقت میدی تا غذامو درست کنم. همش باید زنگ بزنم یکی بیاد خونمون پیش شما بشینه تا من کارامو بکنم. الان ٢هفته میشه که خونه رنگ یه جارو به خودش ندیده...
3 تير 1392

حال بد مامانی

سلام گل پسرم.سلام عشق مامان. دیروز مامانی به دلیل تنها بودن رفت خونه مامان بابایی و اونجا همش فکر میکرد از خستگی زیاد خوابش میاد همش میخوابید.بیدار هم که میشد خسته تر بود.خلاصه مامانی پاشد که بره یه چیزی بخوره دید سرش داره گیج میره...بدنش درد میکنه..بی حاله... رفت فشارشو گرفت ١١ بود.شیر خورد بهتر نشد سرش هم شروع کرد به درد گرفتن یه ژلوفن خورد بازم خوب نشد.تا ١٠ شب با هر بدبختی بود تحمل کرد شما گل پسر هم همش خواب بودی.ولی از ٩ شب همش گریه کردی.مامانی هم که اصلا حال نداشت تند تند به شما شیر میداد تا ساکت باشی.. دیگه بابایی دید نمیشه اینجوری موند پاشد مامنی رو برد دکتر .دکتر هم یه سرم با آمپول  داد.همون جا زدم و حالم خیلی بهتر...
16 ارديبهشت 1392

اولین مسافرت امیر عباس

سلام عشق مامان فدات بشم الهی فدای خنده هات فدای بغض کردنت که اگر یکم دیر بهت شیر بدم سریع با بغض نگاهم میکنی و اشک مامانی رو در میاری. گل پسر من چند روز پیش مامان جون به خاطر گوش دردش میخواست بره قم و من و تو تنها میشدیم.بابایی خیلی نگران بود به خاطر همین گفت با مامان جون برید قم بعدشم گلپایگان و بابایی قول داد که اخر هفته میاد پیشمون. خلاصه من و شما با مامان جون راه افتادیم رفتیم قم.زیاد نموندیم چون قم گرم بود ترسیدیم شما مریض بشی.اونجا مامان جون شما رو برد حرم حضرت معصومه دستش هم به ضریح رسید و کشید توی صورت شما.اونجا من نگاهت کردم و از شما خواستم برای همه دعا کنی.بخصوص اونایی که هنوز مامان نشدن ومنتظر هستن. زیارتت قبول گل پسر...
16 ارديبهشت 1392

این روز های من و پسرم

این روزها من و پسرم با هم تا صبح بیداریم البته بعضی شبها تا صبح میخوابه ولی اکثر شبها بیدار میمونه وصبح با هم تا 12 میخوابیم. گل پسرم توی خواب میخنده خیلی ناز... وقتی روی شکم میزارمش روی بالش خودشو بر میگردونه... الان هم فکر میکنم گل پسرم سرما خورده.اخه خیلی بیقراری میکنه... تاریخ 19/1/92 برای گل پسرم شناسنامه گرفتیم... تاریخ 25/1/92هم بند ناف گل پسرم نصف شب افتاد... الان پسرم کنارم خوابیده یه روسری پوشیده شده شبیه بچه ننه توی فیلم کلاه قرمزی...قربونت برم جیگر مامان.. یه لباس هندوانه پوشیده ادم دلش میخواد خام خام بخوردش.فدات بشم گل پسرم ایشالا چشم بد ازت دور باشه.ایشالا همیشه خندون باشی.ایشالا همیشه تنت سالم باشه.   ...
5 ارديبهشت 1392